در سال (۷۵۰ ه.ق) كياييان جلالي _ با قتل فخرالدوله حسن در ۷۵۰ ه.ق سلسله باونديان سوم پايان يافت. كيافخرالدين در ساري حاكم شد و از اين پس اين دودمان با عنوان جلاليان بر مازندران مستولي شدند ـ مامطير را نيز متصرف شدند و مدت ۱۳ سال (تا ۷۶۳ در آنجا حكومت كردند. در سال ۷۶۳ سادات مرعشي سرپرستي ميربزرگ در آمل قيام كردند و آنجا را متصرف شده و خود را آماده حمله و تصرف مامطير و ساري مينمودند ، كيائيان جلالي بالاخره شكست خوردند و مامطير را از دست دادند.
سيدقوامالدين مرعشي پس از شكست دادن كيائيان جلالي با فرزندان خود در آنجا استقرار يافتند و چندي نگذشت كه مامطير به سبب رونق بازارهاي هفته و موقعيت شهر در نيمه راه ميان ساري و آمل و از سوي ديگر نزديكي دريا به احتمال از قرن هشتم به «بارفروشده» تغيير نام يافت.سيدقوامالدين مرعشي پس از استقرار در بارفروشده به ترويج امور ديني پرداخت و اهالي آن ديار نيز با او به بيعت نمودند.تا اينكه : در محرم سنه هفتصد و هشتاد و يك (حضرت سيدهدايت قباب) را مرض طاري گشت. و روز به روز صورت تضاعف ميپذيرفت. و سيد را مقام و مسكن بارفروشده بوده است چون وصيت تمام شد؛ دعوت حق را لبيك اجابت فرمود چون مطابق وصيت خواستند او را در حجره خودش دفن كنند (سيدرضيالدين) مانع گشت، از آنجا نقل كرده به آمل آوردند، و دفن كردند.بعد از فوت سيدقوامالدين مرعشي، سيد غياثالدين در بارفروشده اقامت نمود. و در احوال وي ميخوانيم : چون سيدغياثالدين به بارفروشده درآمد و مدتي برآمد، با جد خود آنجه وظيفه خدمت داشته بود به تقديم نميرسانيد، تا به حدي كه درويشان جهت سيد خواستند كه زراعت برنج بكنند، راضي نشد. و تخم برنج كه افشانده بودند خود رفت و ويران كرد.
بابل در زمان تيموريان
جوزفا باربارو درباره اوضاع مازندران و بارفروشده در زمان تيموريان ميآورد : مردم مازندران جنگجوترين مردم ايران بشمار ميرفتند و تا مدتي نسبتا مديد در برابر نيروي تيمور پايداري كردند شهرهاي عمده آن عبارتست از ساري مركز مازندران، بارفروش ـ بابل امروزي _كه بيش از يكصد هزار تن جمعيت دارد و بارفروشده به عنون يك مركز تجاري در زمان حكومت شاه عباس اول صفوي كه مادرش از مرعشيان تبرستان بود، توسعه يافت.
غلامحسين افضل الملك كه در سال نهم جمادي الاخر هزار و سيصد و بيست و دو از بارفروش ديدن ميكند، درباره ي بناي اين شهر ميآورد : سابقا اينجا ده بوده و در جزء جمع دفتري (بارفروشده) نام اينجا بوده است. در عهد خاقان مغفور فتحعلي شاه قاجار آنجا را بناي شهر گذاشتهاند و معابر صحيحه در آن قرار دادهاند. تقريبا نود سال است كه اينجا را ساختهاند.آنچه از منابع متعدد برميآيد نام بارفروشده تا اواخر دوران صفويه به اين منطقه اطلاق ميگشت.
بابل درزمان زنديه
در زمان زنديه و هنگام نقل فعاليتهاي آقا محمد حسن خان آغامحمدخان قاجار ذكر بارفروش بسيار به ميان ميآيد و جالب توجه آنكه كلمهي ده از آخر آن برداشته شده است. گ. ملگونف، سياح معروف كه در سالهاي ۱۸۵۸ و ۱۸۶۰ ميلادي از سواحل درياي خزر ديدن ميكند ميآورد : بابل پيش از انقلا ۱۹۱۷ م. روسيه، يكي از مراكز بازرگاني مهم شمال كشور و محل واردات امتعهي خارجي و همچنين مركز خريد محصولات طبيعي و مصنوعي قراي و قصبههاي عمدهي مازندران محسوب ميگرديد و به همين لحاظ بارفروش ناميده شده بود. بعضي محققان را اعتقاد بر آنست كه : از سدهي هشتم ه.ق يعني از حكومت ميرقوامالدين مرعشي، بارفروش ديه و از سدهي سيزدهم يعني از زمان پادشاهي فتحعلي شاه قاجار بارفروش خوانده شده است.
حوادث سياسي اواخر عهد زنديه نقطه عطفي در تاريخ بارفروش محسوب ميشود. از سال ۱۱۶۵ ه.ق كه محمدحسنخان شكست سختي به سپاه كريمخان زند وارد آورد آهنگ مازندران كرد، از آن سال سرتاسر مازندران تحت سيطرهي محمدحسنخان درآمد. محمدحسنخان تا سال ۱۱۷۲ ه. ق بر مازندران حكمراني كرد. اما در پانزدهم جماديالثاني ۱۱۷۲ ه.ق جنگي بين وي و شيخعلي خان زند درگرفت با حمله شيخعلي خان محمدحسنخان عقبنشيني را ترجيح داد و از راه شاه عباسي به سوي استرآباد فرار كرد اما سبزعلي كرد و محمدعلي آقا جاردولو ـ يا به قولي رستم بيگ كرد مدانلو ـ سر وي را برديدند و براي كريمخان به تهران فرستادند. از آن زمان به بعد بارفروش مورد توجه زنديان قرار گرفت تا وقتي كه زنديه آن ايالت را فتح و پايتخت را به بارفروش منتقل كردند.
موقعي كه در سال ۱۷۷۱ مسيحي سياح معروف گملن از اين حدود مازندران عبور ميكرد ذكر مي كند : پايتخت چنان كه گفته شده به باروفروش انتقال يافته بود.
پس از بازگشت علي محمدخان زند در سال ۱۱۹۰ ه.ق به شيراز حسينقلي خان مجددا پرچم خودسري برافراشت و صبحگاهي بطور پنهاني با سرعت هرچه تمامتر خود را به بارفروش مقر مهديخان دادو رساند. حمله غافلگيرانه حسينقليخان به بارفروش، مقر حكومت مهديخان دادو» و برچيدن بساط حكومت وي، عصبانيت كريمخان را سبب شد، پس زكي خان را در سال ۱۱۹۰ ه. ق روانه مازندران كرد.
بابل در زمان قاجاريه
مرگ كريمخان زند در سال ۱۱۹۳ ه.ق فرصتي پيش آورد تا آقامحمدخان پسر بزرگ محمدحسن خان كه شانزده سال به عنوان گروگان نزد وي به سر ميبرد بتواند فرار كند آقا محمدخان در ۲۸ ذيقعده ۱۲۹۴ در بارفروش به انتظام امور پرداخت. اما رضاقليخان قاجار به همدستي لاريجانيها در ذيحجه ۱۱۹۵ ه.ق به بارفروش آمده و مقر آغامحمدخان قاجار را محاصره كردند. و آغامحمدخان را به اسارت درآوردند. ولي دوستداران آغامحمدخان در بندپي به بهانه مراقبت سختتر از او، وي را به بندپي بردند. از سويي مرتضي قليخان و مهديقليخان قاجار و مصطفيقليخان قاجار پس از شنيدن خبر محاصرهي برادر بزرگ خود را به بارفروش رساندند و رضاقليخان را برآن داشتند كه خان ابدال خان را به جنگ ايشان بفرستد، اما شكست خورده و اسير شد. دوستان آقا محمدخان پس از اين ماجرا وي را با دويست تفنگچي به بارفروش بردند. آقامحمدخان تا صفر سال ۱۱۹۷ از دست برادران كه عليه او دست به آشوب زده بودند آسوده شد و به استرآباد و پس از مدتي توقف در آنجا در ۲۳ ربيعالاول ۱۱۹۷ ه.ق به ساري بازگشت.همين كه آغا محمدخان قاجار اساس حكومتش را در مازندران استحكام بخشيد باز مركز را بساري انتقال داد. گرچه تا اواخر دورهي قاجاريه ساري حاكم نشين مازندران بود اما به سبب وجود ادارات ماليه، اوقاف، تطميه، كارگزاري، فواعِد عامه و دربارفروش، اين شهر اهميت بسزايي در امور مازندران داشت.
در سال ۱۲۱۴ ه.ق فتحعلي شاه بعد از كشمكش با مدعيان قدرت، پسر يازده ساله خود محمدقلي ميرزا را به حكومت مازندران منصوب كرد. در اين زمان سپاهيان مازندراني كه به پيشنهاد قائم مقام جانباز خواندند در جنگ اول ايران و روس كه در ۱۲۱۸ ه.ق/ ۱۸۱۲ م درگرفت شركت داشتند.
پادشاهي محمدشاه،فظعليخان قراباغي ۱۲۵۱- ۱۲۵۲ ه.ق به حكومت مازندران گمارده شد. از كتيبهاي در مسجد جامع بارفروش دانسته ميشود كه فظعلي خان به دستور محمدشاه، در سال ۱۲۵۱ ه.ق ماليات نانواها را ملغي كرده بود.
بابل و فرقه بابيه
از وقايع مهم بارفروش در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳) واقعه قلعهي شيخ طبرسي و فتنه بابيها ميباشد. پيروان سيدباب در هر ولايتي بنياد ظهور و خروج نهادند و قصور خلافت و بروج نيابت خود را بزور بر كيوان عروج دادند. از شاهرود روي ببارفروش نهادند ـ در آن زمان مازندران حاكم نداشت و تنها شهر مازندران كه وابستگي قومي و طايفهاي در آن ديده نميشد بارفروش بود و ملامحمدعلي قدوس خود اهل بارفروش بوده است ـ و در خارج شهر و حوالي بحر ارم كه معروف است بسبزميدان رحل اقامت فروگرفتند.
سخنان آنطايفه را بجناب سعيدالعما بردند و بديشان پاسخهاي سخت آوردند و اين طايفه به طريقه ارباب خروج با اسلحه در شهر و بازار آمد و شد گرفتند جناب سعيد العلما و علماي مازندران اجتماع اين طايفه غريبه را در آنولايت صلاح ندانستند و برخروج امر كردند. نقار و غبار در ميانه پديد آمد سخنان نرم بدرشت كشيد و ضرب زبان بزخم مشت انجاميد عباسقليخان سرتيپ لاريجاني بنامه سعيدالعما از اين كارآگاه گشته تا ايشانرا از بارفروش بار بر خر نهاده دجالوار روانه ديار بوار نمايد كار بنزاع و دفاع انجاميد دوازده كس از بابيه مقتول شدند و چند تن از اينان زخمدار گشتند ملاحسين ـ بشرويهاي ـ و حاجي محمد علي مازندراني كه روساي آن گروه بودند مستدعي شدند كه بجانب عراق روند سردار لاريجاني مضايقتي نكرد و برايشان سخت نگرفت از عليآباد ـ قائمشهر كنوني ـ بگذرانيده بعراق روانه سازد و ايشان كوچ دادند و روي براه نهادند چون بعليآباد رسيدند خسرونامي قادي كلائي از قواي عليآباد بطمع اموال ايشان افتاده با جمعيتي دنبال آن كاروان گرفت و به اسم همراهي و محافظت رشوتي خواست آنان نيز مضايقه نكردند ولي طمع خسروگدا. طبع از كرم و درم آنان افزوده بود. ايشانرا از گذشتن منع كرد و بدان اموال امر نمود و دو تن از همراهان ملاحسين كشته شدند و قريب به غروب بمقبرهي شيخ طبرسي رسيدند متحير ماندند از خسرو بيك و همراهان او نيز سخت خايف و مضطر شدند و خسرو اسب سواري ملاحسين را گرفتن خواست و در شمشير او نيز طمع كرد ملاحسين بشرويه ـ بشرويهاي ـ تيغي بر خسرو راند كه بخون غلطيد و جمعي از موافقانش را نيز بكشت و معدودي فرار كردند.
ملاحسين كه ديد كار به اينجا كشيده شد از رفتن به عراق پشيمان شد و در محوطه مقبره مرقد شيخ طبرسي متحسن شد. بشروئي وقتي بآنجا آمد؛ وضعيت آن محل را چنين مناسب ديد كه آنجا را مركز جنگ هولناك خود قرار دهد. پس شروع بساختن پناهگاه و كمينگاهها و بلند ساختن برجها و ديوارها كرد چون از ساختن قلعه و استحكامات فارغ شد شروع به جمع آوري اسلحه كردند، تكميل مهمات، تمرين بابيان به طرز استعمال اسلحهي آتشي و شمشير زدن و تهيه مهمات و ذخاير جنگي كرد پس پيروانش را به چند دسته تقسيم نمود و آنها را به دهات و شهرهاي اطراف فرستاد تا بقدر كفايت يكماه يا زيادتر گوسفند و خواربار و علوفه حيوانات خريداري نمايند وگرنه با غارت و چپاول تهيه سازند. آنها اين عمليات را در زمان كمي انجام دادند. آنگاه نواب و دعات خويش را باطراف فرستاد تا مردم را بسوي باب دعوت كنند.
چون خبر جماعت بابيه در شيخ طبرسي و دراز دستي ايشان در نهب و غارت اطراف مازندران گوشزد شاهنشان ايران ـ ناصرالدين شاه ـ گشت، فرمان داد كه بزرگان مازندران لشكر آماده كرده بر ايشان بتازند و جهان را از وجود آن جماعت بپردازند اول آقا عبدالله برادر حاجي مصطفيخان هزار جريبي دويست نفر از مردم هزار جريب را منتخب ساخته با تفنگچي سورتي به ساري آمد و در آن جا ميرزا آقا نيز از افاغنهي ساكن ساري و سوادكوه و ترك جمعيتي فراهم كرده به اتفاق تا عليآباد رفتند و از مردم عليآباد جماعتي نيز امداد ايشان كردند. جماعت بابيه بر آقاعبدالله بتاختند و مبارزتي سخت دست داده در آن نزاع سي نفر از تفنگچيان آقا عبدالله مقتول گشتند و باقي منهزم شدند ملاحسين بيترس و بيم خود را به آقا عبدالله رسانيده و او را با تيغ دو نيمه كرد اول بار تفنگچيان را طعمهي شمشير ساختند. پس به كار اهل قريه پرداختند و اناثأ و ذكورأ و صغارأ و كبارأ تمامي را با شمشير و خنجر پاره پاره كردند. پس از آن آتش بدان قريه زدند و اموال و اثقال ايشان را غارت كردند چون خبر قتل آقا عبدالله و غارت افرا معرض شاهنشاه افتاد، شاهزاده مهديقليميرزا را به قلع آنها مامور ساخت ملاحسين و حاجي محمدعلي از حالت آن لشگر آگهي يافتند بابيهي از جان گذشته به عزم شبيخون طريق واسكس پيش گرفتند آتش در آن سراي انداخته تمامت آن عمارت با بهاربندي كه يك طرف آن بود و عمارت حسينيه كه در جنب آن بوده با جماعتي كه در آن جاها مسكن داشتند، يكسره بسوختند و بعضي را هم كشتند و جسد ايشان را در آتش افكندند و جماعتي از تفنگچيان اشرف، در كنار لشگرگاه سنگري ساخته بودند گلوله بر سينهي ملاحسين آمده پس جسد او را در زير ديوار مرقد شيخ طبرسي، با جامه و شمشير به خاك سپردند چون مدت محاصرهي قلعه شيخ طبرسي وجلادت جماعت بابيه به چهار ماه كشيد، شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سليمان خان افشار را فرمان داد تا با لشكر ي خونخوار به جانب مازندران روان شود پس از اين واقعه، ديگر در قلعهي شيخ طبرسي برگ درخت و علف زمين و استخوان و چرم تمام شد و راه فرار مسدود گشت، ناچار جماعت بابيه زنهار طلبيدند سعيدالعلما و ديگر اهالي بر قتل حاجي محمدعلي و بزرگان بابيه فتوي دادند و گفتند بازگشت ايشان در شريعت مقبول نباشد و تمام را در سبزه ميدان بارفروش مقتول ساختند. در اين فتنه از جماعت بابيه هزار و پانصد نفر به معرض تلف درآدمدند.
بين سالهاي (۱۲۶۷- ۱۲۷۱ ه.ق) دو كارخانه شكر و قند در شهرهاي ساري و بارفروش به سعي مصطفيقليميرزا حاكم مازندران و ابتكارات صدراعظم معروف آن دوره ـ ميرزاتقيخان اميركبيرـ بنا شد و به اهميت تجاري و بازرگاني شهرهاي ساري و بارفروش افروده شد و بر اثر تجارت و بازرگاني فوقالعاده بارفروش دولت روسيه بر اثر نفوذي كه پس از عهدنامه تركمانچاي در ايران به دست آورده بود. يك نفر نماينده تجاري به نام آگنط ـ آگنت ـ در بارفروش داشت.
در بيستم ربيع الاول ۱۲۷۳ هجري قمري ميرزا اسداله وزير براي سركشي كارخانه شكرريزي دولتي به بارفروش آمد و در آنجا خبر فتح هرات توسط سپاهيان ايراني به او رسيد به همين مناسبت به دستور او و به اهتمام حاكم بارفروش ـ ميرزا شفيع ـ شهر را چراغاني كردند و خود وي در مسجد جامع بارفروش حاضر شده و مژده اين پيروزي را به مردم داد. ميرزا شفيع به پاس كوششهايي كه در اين باره انجام داد از طرف حاكم مازندران به يك «طاقه شال ترمه» مفتخر گرديد.
مسعود ميرزا ظلالسلطان، كه روزگاري والي مازندران بود در سال ۱۲۷۸ ه.ق دربارهي بارفروش ميآورد : شهر دوم مازندران بارفروش است. اين اسمي است با مسمي در اينجا رد و بدل و خريد و فروش ميشود. در اين شهر، از داغستاني و لزجي و اهل آذربايجان و عراقي و ارمني و تركمان و غيره و غيره، همه گروهي هستند، يك كمپاني روس هم هست براي ترويج تجارت و تربيت مردم تازه.
در سال ۱۲۹۲ ه.ق به دستور ناصرالدين شاه را ه مستحكم بارفروش و ساري و راه كالسكه رو با پلهاي مستحكم بين آمل و بارفروش ساخته شد. و عليرضاخان عضدالملك در مدت حكمراني خود در زمان غلامعليخان نظام السلطان نوري ۱۳۲۶ ه.ق حاكم مازندران، براي تشكيل انجمن ولايتي، از مجلس شوراي ملي كه به وي تلگراف شد.
بارفروش به عنوان مركز مازندران
در سفرنامه تحف بخارا در اين باره آمده: حكومت به اهالي ساري و بارفروش حكم مجلس شورا را ابلاغ نمود. اهالي ساري به واسطهي نفاق و بياطلاعي خود غفلت كردند، والي اهالي بارفروش، چون نسبت به اهالي ساري اندك جهان ديده ـ ترـ و باهوش و صاحب ثروت و عدهي نفوسشان هم زياد بود، فورأ انجمن نظارت تشكيل داده، به تصويب حكومت، شش وكيل جهت انجمن ولايتي و دو مبعوث، جهت پارلمان طهران انتخاب كرده، وكلاي طهران را روانه نمودند. انجمن ولايتي ايشان هم مفتوح شد. اهالي ساري بعد از شنيدن اين خبر هشيار شده،مدعي شدند كه مركز حكومت نشين ساري است، ساير شهرهاي مازندران بايد تابع ساري باشند. بارفروش ابدأ حق وكيل فرستادن به طهران را ندارد، با وكيل خود را به ساري فرستاده، در بارفروش انجمن بلدي بگشايند. انجمن ولايتي در ساري كه مركز است بايد منعقد باشد. بعد از قيل و قال كشال، اهالي ساري هم در منزل شيخ علي اكبرنام، يكي از ملاي پيش نماز، به معيت شيخ غلامعلي پيش نماز انجمني تشكيل داده،بدون تعيين نظار و وكلاي ستهي ولايتي، دو نفر مبعوث به اكثريت آرا انتخاب كرده، به طهران روانه نمودند. ولي وكيلهاي ساري را در پالمان قبول نكرده وكلاي بارفروش، پذيرفته شدند و تيلگرافي هم از مجلس شوراي ملي به نظام السلطان، حكومت ـ حاكم ـ مازندران، رسيد كه انجمن ولايتي به واسطهي اهميت داشتنش بايد در بارفروش منعقد بوده، انجمن ساري بلدي باشد. بارفروش هم اگرچه انجمن رسمي داشتند، ولي ترتيب درستي نداشته، تمام اختيارات در دست علامه ـ ملامحمد جان علامه ـ نام ملاي پيش نمازي بود.
بابل در زمان مشروطيت
مخبر انجمن ـ آقا حسن بادكوبهاي ـ بود كه يادداشتهاي مهم روز را براي روزنامه «حبلالمتين» ميفرستاد. اعضاي انجمن به دستور تلگرافي مجلس شوراي ملي، آقايان مفتخرالممالك ـ شهريارپوري ـ و حاج ابراهيم ماهوت فروش را به سمت نمايندگي انتخاب و به تهران فرستادند. مخالفان براي كشتن علامه و معين التجار پافشاري ميكردند.ـ و ـ آنان هم مجبور شدند خود را مخفي كنند. حسين لطيفي،حاجي كسروي و شعبان كوچك سرايي و چند نفر ديگر مامور قتل علامه بودند. منزل علامه در محله آستانه در كوچه بنبستي بود، چند نفر هم مسلح، حفاظت از آنرا به عهده داشتند. در يكي از شبها آنها حمله كردند، نگهبانان منزل متواري و ترورسيتها از پشت بام وارد خانه ميشوند. در خانه بين محافظين جان علامه و تروريستها تيراندازي ميشود، همسر مرحوم علامه از اين موقعيت استفاده و نردباني آماده ميكند كه علامه از گذرگاه ويژهاي به خانه يكي از همسايگان برود، همينكه علامه به آخرين پله نردبان ميرسد،پايه نردبان ميلغزد و علامه به زمين ميافتد و دچار شكستگي فك و سر و بالاخره خونريزي مغزي ميشود و به فاصله يكي دو روز بعد در ميگذرد. در تشيع جنازهاش جز چند نفر از مشروطة خواهان كسي شركت نميكند.
بعد از اين كه كار مشروطه خواهان در تهران تا حدودي ضعيف شد و شاه بر ملت غلبه نمود،از مازندران به كلي اسم مشروطه برداشته شد. و در بارفروش هم «ملامحمدجان علامه» و معين التجار مشروطهخواه به سال ۱۲۸۸ ش/ ۱۳۳۰ ه.ق با توطئه مستبدين محلي به اسامي حاجي كسروي و حسين لطيفي و عليقلي گوميج و حسين نامي كشته شدند. در همين سال «خبر رسيد كه چند نفر از مجاهدين قفقازي به رياست «پانوف» ـ پانف ـ نام بلغاري، از دريا با كشتي بخاري به بندر مشهدسر ـ بابلسر امروزي ـ سربرآمده،گمروك خانه و تيلگرافخانه را ضبط كرده، در گمروك خانه هرچه نقده بود گرفته، از طرف خودشان در گمروك آدم گذاشتهي بارفروش ميآيند. پسر اسماعيل خان سوادگوهر با چند سوار جلوتر رفته در بارفروش در كاروان سرايي منزل داشت. مجاهدين رفته خواستند او را بكشند ، ممكن نشده، آنها خبر شده، سر دروازهي كاروان سرا را سنگر كرده دعوا و تيراندازي كردند. بعد از صرف تير و تفنگ زياد، پانوف زخمي شده برگشته به منزل شاهزاده اعظام السلطنه ـ و بعد با كمك مشروطه خواهان محلي به بندر گز روانه شدند، ورود آزادي خواهان به سركردگي پانف از بندرگز به گرگان مورد استقبال مردم به رهبري شيخ محمدحسين روحاني مشروطهخواه قرار گرفت. در همان سال مردم بارفروش عليه يهوديان اين شهر شوريدند و چهارده تن از يهوديان را كشتند.
بابل در زمان اشغال ايران توسط متفقين
در شهريور ۱۳۲۰- قواي شوروي و انگلستان و بدنبال آن ارتش امريكا از شمال و جنوب وارد ايران شد. در نتيجه دستگاه پادشاهي رضاخان فرو ريخت. مازندران مانند ساير استانهاي شمالي ايران به وسيله قواي شوروي اشغال شد ـ شهر بابل كه مركز اداري و قضايي مازندران غربي بود بتصرف سربازان روسي در آمد، قصر شاه، باغ وزير جنگ، ـ يا باغ شاهنشاهي ـ از سه راه فرهنگ تا چهار راه فرهنگ و از سبزه ميدان تا اول مخابرات و خيابان مدرس فعلي باغهاي داداشپوري و اسدالله خاني و ساير ساختمانهاي مهم شهر و اطراف آن بوسيله قواي شوروي اشغال و پايگاه نظامي شد.
در آنزمان قويترين سازمان سياسي ايران، حزب توده بود كه اين حزب در پيروي سياست شوروي تلاش ميكرد و شهرستان بابل از مراكز مهم حزب توده بوده است كه وضعيت و سياست فعال و تشكيلات وسيع و جا افتادهاي را در برداشت و مبارزه عليه حزب مزبور در شهر بابل و دهستانهاي كوهستاني اطراف آن بويژه در دامنهي كوههاي بندپي وضع تدافعي بخود گرفته بود. در هشتم شهريور ۱۳۲۴ مصادف با بيست و يكم ماه رمضان وقايع زد و خورد حزب توده با جمعيتهاي مخالف در شهر بابل كه در پناه سربازان روسي انجام شده و عدهاي از محترمين و مجاهدين بابل بازداشت شدند. ولي بتدريج ملي شدن نفت در سراسر ايران در سرلوحه كارهاي سياسي كشور قرار گرفت. در ۲۸ تيرماه ۱۳۲۹ لايحه قرار داد الحاقي نفت گس- گلشاييان از سوي دولت ساعد به مجلس داده شد در استانهاي كشور از جمله در مازندران و شهرهاي آن بويژه در شهر بابل روحانيوني به جمعيت ايراني هواداران صلح پيوستند و اعلاميهها و بيانيههايي را امضا و منتشر كردند.